رابطه انسان با خود
نويسنده:محمود فتحعلي خاني
منبع:آموزه هاي بنيادين علم اخلاق، جلد 2
دومين رابطه از روابط انسان، رابطه با خود است. در علم اخلاق اين رابطه را بررسى مى‏كنيم تا با شناخت انواع روابط انسان با خويشتن، ارزش مثبت يا منفى اخلاقى آنها را معلوم كنيم. ارزش اخلاقى هر عمل، از طريق معلوم ساختن تأثير آن در تحقق غايت وجودى انسان تعيين مى‏شود. پيش از بيان انواع روابط انسان با خود، پاسخ به يك پرسش لازم است. مقصود از رابطه انسان با خود چيست؟ مگر هر رابطه‏اى دو طرف ندارد، پس چگونه مى‏توان از رابطه يك چيز با خودش سخن گفت؟
اگر بپذيريم كه هر رابطه‏اى دو طرف مى‏خواهد، ناگزير بايد براى روابط انسان با خويش توضيحى داشته باشيم. پس مى‏گوييم اگر بخواهيم به رابطه‏اى ميان انسان و خودش قايل شويم، بايد نوعى تعدد وجوه و ابعاد را در او بپذيريم. در اين صورت مقصود از رابطه انسان با خود، روابطى است كه ميان ابعاد مختلف وجود او برقرار مى‏شود. آشكارترين ابعاد وجودى انسان كه از يكديگر تميز داده مى‏شو، نفس و بدن اوست. آيا مقصود از رابطه انسان با خود، رابطه نفس و بدن است؟ با در نظر آوردن افعال اختيارى انسان نسبت به بدن خويش، مى‏گوييم رابطه نفس و بدن يكى از روابطى است كه مى‏توان درباره ارزش اخلاقى آن سخن گفت، ولى آيا رابطه انسان با خود مختصر به همين رابطه است؟
بدون شك اينگونه نيست. براى نمونه، انسان خود را مى‏شناسد. شناخت نوعى رابطه است كه ميان عالم و معلوم برقرار است. آيا مقصود از اينكه انسان خود را مى‏شناسد اين است كه نفس انسان به وجود بدنش آگاه است؟ بى شك چنين نيست. انسان علاوه بر آگاهى از بدن خود نسبت به افعال و احوال خويش نيز آگاه است. انسان به اراده، شادمانى، اندوه و... ديگر احوال خود آگاه است و هيچ يك از افعال و احوال او، بدنِ او نيستند. ممكن است زمانى انسان خود را فريب دهد و به خود خيانت كند. آيا مى‏توان فريبكار و خائن را نفس و فريب خورده و خيانت شده را بدن دانست؟ قطعاً پاسخ منفى است. بنابراين بايد ابعاد ديگرى را نيز در نظر گرفت. براى مشخص شدن اين ابعاد، بايد خود را شناخت.

روابط انسان با خود در قرآن و روايات

تصديق اينكه انسان با خود روابطى دارد با رجوع به خود امكان‏پذير است. هر كس با تأمل در خويشتن تأييد مى‏كند روابطى را در درون خود با خود دارد. بنابراين اصلِ وجود رابطه با خود نيازمند اثبات نيست، ولى براى آنكه هم تصورى و اضحتر از اين رابطه پديد آيد و هم تصديق به وجود اين رابطه از اطمينان بيشترى برخوردار باشد، نمونه هايى از رابطه انسان با خود را كه در آيات و روايات به آنها اشاره شده است ذكر مى‏كنيم. روابط انسان با خود را به دو گروه «روابط شناختى» مى‏ناميم. روابط شناختى، در بر گيرنده معرفت انسان به خود و داوريهاى او درباره خود مى‏شود. گروه دوم «روابط عملى» را شامل است.. در گروه دوم عملكردهاى انسان نسبت به خود جاى دارد.

روابط شناختى

ريشه‏اى‏ترين شكل رابطه شناختى، خودشناسى است. در ادبيات گذشته ما از اين رابطه به معرفه النفس ياد مى‏كرده‏اند. در فصول آينده اين رابطه را بررسى خواهيم كرد. اكنون فقط برخى آيات و روايات را كه در اين موضوع وارد شده است ذكر مى‏كنيم.
امير المؤمنين‏عليه‏السلام مى‏فرمايند:
(1)
در دانش انسان همين بس كه خود را بشناسد و در جهل انسان همين بس كه به خود جاهل باشد.
در اين روايت در مقابل معرفت به نفس، جهل به نفس ذكر شده است. در قرآن كريم فراموش كردن نفس، معادل جهل به نفس است و همراه با عامل آن در اين آيه ذكر شده است:
(2)
و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او نيز آنان را دچار خود فراموشى كرده است.
انسان به نفس خويش آگاه است:
بلكه انسان خودش از وضع خود آگاه است. در نتيجه خود مى‏تواند درباره خود داورى كند. خداوند در روز قيامت به او چنين خطاب مى‏كند:
(4)
نامه‏ات را بخوان، كافى است كه امروز خودت حسابرس خود باشى.
و چون خود را حسابرسى مى‏كند بر عليه خويش حكم مى‏كند و به گناهش اقرار مى‏نمايد: « »(5). گاه انسانى كه از خود غفلت نموده درباره خود داورى خطا مى‏كند و خويشتن را به گونه‏اى خلاف آنچه هست مى‏شمارد.
(6)
آيا به كسانى كه خويشتن را پاك مى‏شمارند ننگريسته‏اى.
محاسبه، داورى، اعتراف، تزكيه و... همگى حكايت از شناختهايى دارند كه انسان از خويشتن پيدا مى‏كند؛ در حالى كه فاعل شناسايى و متعلق شناسايى يك چيز است. پس چنانكه گفتيم بايد طرفين اين رابطه را در دو وجه و ابعاد «خود» دانست.

روابط عملى

روابط عملى انسان با خويشتن همه فعاليتهاى او را دربر مى‏گيرد. انسان در روابط خود با خود، محيط و ديگران، در حقيقت به رابطه‏اى با خود تحقق مى‏بخشد. هر چه با ديگران مى‏كند، در واقع با خود مى‏كند،
كل امرئ بما كسب رهين؛
هر كسى در گرو دستاورد خويش است.
انسان با آنچه انجام مى‏دهد يا بر خود ستم مى‏كند و يا بر خود احسان مى‏كند:
(7)
از نسل آن دو برخى نيكوكارو برخى به خود ستمكار بودند.
خروج از اعتدال، ظلم به نفس است:
(8)
برخى از آنان بر خود ستمكارند و برخى از ايشان ميانه رو.
ظلم بر نفس، از طرق خيانت به خويشتن، خود فريبى، دشمنى با خود، گمراه كردن خويش و... صورت مى‏گيرد و احسان به خويش از طرق نيكى به ديگران، شكر گزارى، تزكيه خود، استغفار و... انجام مى‏شود. درباره هر يك از اين كارها كه ظلم يا احسان بر خويشتن محسوب مى‏شود، آياتى در قرآن كريم و نيز احاديثى در كلمات معصومين(ع) وجود دارد.
ظلم بر خويش به هر طريق كه انجام گيرد به خسارت مى‏انجامد و احسان به هر شيوه كه باشد به سود و پيروزى كه همان فلاح و رستگارى خاتمه مى‏يابد. هر يك از روابط انسان كه ظلم به خويشتن است و به خسارت مى‏انجامد، ضايع كننده سرمايه‏هاى انسان است. يعنى سرمايه عمر و استعداد آدمى را مصرف مى‏كند، ولى نتيجه مطلوب را كه نجات و رستگارى و قرب خداوند است پديد نمى‏آورد. روابط ظالمانه انسان با خويشتن، روابطى با ارزش اخلاقى منفى هستند و در نقطه مقابل، احسان به خود كه تقرب به خداوند و تحقق غايت هستى آدمى را در پى دارد، ارزش مثبت اخلاقى دارد. در اين بخش، به بررسى برخى از اين روابط مى‏پردازيم.

پى‏نوشتها

(1) - غرر الحكم و دررالكلم،الفصل الخامس و الستون
(2) - حشر / 19.
(3) - قيامه / 14.
(4) - اسراء / 14.
(5) - ملك / 11.
(6) - طور / 21.
(7) - صافات / 113.
(8) - فاطر / 32.